برق-قدرت

دانشجویان کارشناسی پیوسته برق-قدرت ورودی 90 دانشگاه فیض

برق-قدرت

دانشجویان کارشناسی پیوسته برق-قدرت ورودی 90 دانشگاه فیض

کفش یا پا؟!

کفش هایش انگشت نما شده بود و جیبش خالی!
یک روز دل انگیز بهاری از کنار مغازه ای می گذشت ؛ مأیوسانه به کفشها نگاه می کرد و غصه ی نداشتن بر همه ی وجودش چنگ انداخته بود.
ناگاه! جوانی کنارش ایستاد، سلام کرد و با خنده گفت : ... چه روز قشنگی !
مرد به خود آمد ، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند!

جوان خوش سیما و خنده بر لب، پا نداشت، پاهایش از زانو قطع بود!
مرد هاج و واج ، پاسخ سلامش را داد ؛ سر شرمندگی پایین آورد و عرق کرده ، دور شد.

لحظاتی بعد ، عقل گریبانش را گرفته بود و بر او نهیب می زد که :
غصه می خوردی که کفش نداری و از زندگی دلگیر بودی ؛ دیدی آن جوانمرد را که پا نداشت ؛ اما خوشحال بود از زندگی خوشنود!
به خانه که رسید از رضایت لبریز بود...!