به غضنفر میگن: چی شد مامانت مرد ؟
میگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه افتاد…
میگن افتاد مرد ؟
میگه: نه بابا افتاد رو کولر ، کولر شکـ.ست افتاد.
بهش میگن اون موقع مرد؟؟
میگه:نه آقا جان،بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد.
میگن:خوب این دفعه مرد ؟
میگه: نه بعد افتاد رو سقف گاراژ، سقف خراب شد!
بهش میگن:حتماً ایندفعه مرد ؟
میگه:بازم نمرد، دیدیم داره کُلّ خونه خراب میشه، با تفنگ زدیمش
داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،
این است که آنان از دوست داشتن باز می
مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،
پس بیاییم
آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.
انسان عاشق زیبایی نمی شود،
بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!
انسان های بزرگ دو دل دارند؛
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است.
همه دوست دارند که به بهشت بروند،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد … !
عشق مانند نواختن پیانو است،
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود. اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است.
1-هفت رقم شماره ی تلفن خود را در نظربگیرید.
.
2-حالا سه رقم اول آن را وارد ماشین حساب کنید.یعنی اگر تلفن شما
۱۲۳۴۵۶۷ باشد ۱۲۳ را در ماشین حساب وارد کنید
3-حالا این سه رقم را در ۸۰ ضرب کنید و حاصل را با 1 جمع کنید.
4-عدد به دست آمده را در ۲۵۰ ضرب کنید.
5-حالا چهار رقم پایانی تلفن خود رابا عدد به دست آمده جمع کنید. یک بار دیگر چهار رقم پایانی شماره ی خود را با آن جمع کنید. مثلا ۴۵۶۷
6-عدد ۲۵۰ را از حاصل به دست آمده کم کنید.
7-حالا حاصل
را تقسیم بر ۲ کنید.
حالا این شماره برای شما آشنا نیست؟
چقدر ثانیه ها دروغ میگویند
"خانه دوست کجاست؟"
در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.و از او میپرسی
When i look at you,
i cannot deny there is God,
cause only God could have created some one
as wonderful & beautiful as you
دانشجویی به استادش گفت:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !